پیوند عشق ماپیوند عشق ما، تا این لحظه: 9 سال و 20 روز سن داره
مامان نسیممامان نسیم، تا این لحظه: 34 سال و 4 ماه و 19 روز سن داره
بابا امیربابا امیر، تا این لحظه: 35 سال و 5 ماه و 26 روز سن داره
ایلیا طلای ماایلیا طلای ما، تا این لحظه: 7 سال و 10 ماه و 30 روز سن داره

پسر طلای مامان و بابا

یک عدد نی نی خوش سفر3

ساعت 8.30 صبح رسیدیم بندر چارک تو راه نی نی کوچولوی من موقعی که تو بغلم بود حسابی میخندید ... گذاشته بودمت روی پاهام و برات شکلک در میاوردم تو هم از توی آینه ی آفتاب گیر من رو میدیدی و از خنده ریسه میرفتی ... من و بابا هم قند تو دلمون آب میشد ...فدای خنده های تو مامان جون لندیگراف ساعت 9.30 حرکت میکرد یه نیمرو و املتی با بابایی زدیم بر بدن و ایلیا هم نگامون میکرد چنان دهنی به هم میزد و زبونش رو برای خوردن بیرون میاورد که نگو ... میخواست همراه ما بخوره جیگرمامان هوا توی لندیگراف حسابی گرم بود و آفتاب ... سه تایی توی ماشین نشستیم و کلر روشن کردیم به ایلیا شیر دادم و خوابش کردم ... بابایی که خوابش گرفته بود گفتم استراحت کنه و ...
23 شهريور 1395

یک عدد نی نی خوش سفر2

اون شب رو نمیتونستیم سمت کیش حرکت کنیم اخه من و بابایی هم اولین بارمون بود که میرفتیم و درست بابایی جاده رو نمیشناخت تصمیم گرفتیم که صبح زود بیدار شیم و بریم سمت کیش که هم بابا امیر استراحتی کرده باشه و هم هوا روشنتر شه همون لب دریا چادر زدیم و من  پوشک پسری رو عوض کردم و یه عالمه می می خورد و بازم خوابید فدای پسرم بشم که اینقدر مظلوم و ساکت بود که میخواستم قورتش بدم درسته کم کم خودمم خوابم برد و فکر کنم یه نیم ساعتی شد که از صدای نفس نی نی جیگر بیدار شدم خیلی تند تند نفس میکشید آب و هوای شرجی رو تازه تجربه میکرد و داشت نفساش رو محکم تر و عمیقتر میکشید خیلی ترسیده بودم همش میگفتم نکنه پسرم چیزیش بشه خدایی نکرده ...
22 شهريور 1395

یک عدد نی نی خوش سفر1

من یه مامان پر از انژی ام الان که از سفر برگشته بعله به جای اینکه انتظار داشتم وقتی برمیگردم خسته و کوفته باشم در عوض پر از شور و انرژی ام ... و همه ی این انرژی من به خاطر خوش سفر بودن کوچولوی مامانه ما چهارشنبه ساعت 6 عصر بود که حرکت کردیم به سمت بندر عباس نی نی طلا رو گزاشتیم تو ساک حملش و عقب یه جای خیلی گرم و نرم براش درست کردیم و پسر مامانی قبل از رفتن شیر خورد و  خوابش برد ... تقریبا تا حاجی آباد پسریه من خواب بود فقط گهگاهی که من صداش میکردم چشاش رو باز میکرد و یه نگاهی مینداخت بهم و باز هم خواب میرفت ساعت 12 شب بود که رسیدیم بندر عباس خیلی هوا گرم و شرجی بود ... و یه باد خیلی خوب میومد اونجا اولین ب...
22 شهريور 1395

اولین مسافرت نی نی ایلیا "کیش"

بابا ترم تابستونی برداشته بود و ما هم همش منتظر بودیم که ترم تموم شه و یه مسافرتی بریم ... یه کمی دلهره داشتم و دو دل بودیم که ایا تصمیم بگیریم بریم یا نه آخه نی نی ایلیای من هنوز تازه سه ماهش پر شده و خیلی کوچولوئه اول خواستیم بریم شمال ولی بخاطر بارونا و سیل هایی که خبرش رو میشنیدیم و تصمیمون عوض شد که نه بریم کیش ... بالاخره این تصمیم ما قطعی شد و قراره امروز عصر سه تایی راهی جاده بشیم ساک جمع کردن برای سفر همیشه برای من سخت بوده و الان هم که یه نی نی کوچولو دارم دیگه سخت تر و استرسی تر شده بدتر از همه اینکه همه میگن گرمه و نی نی  رو کجا رو میخوای ببری ولی من میدونم خیلی خوب میتونم از پسرم مراقبت کنم و م...
17 شهريور 1395

دمر شدن پسر طلا

 سه ماهگیت به بعد همش داری کارای جدید انجام میدی دیروز که گذاشته بودمت تو سالن و خودم داشتم کارای آشپزخونه میکردم سرگرم تلویزیون شده بودی مامانی منم با خیال راحت داشتم به کارام میرسیدم یه دفعه نگات کردم دیدم به به پسر مامان دمر شده و روی شکم خیره شده به تلویزیون یه جیغی از ذوق کشیدم و کلی خوشحالی کردم بغلت کردم و محکم بوست کردم فدای این کارات بشم اصلا نمیدونم چطوری یاد میگیری و یه دفعه ای یه حرکتی از خودت نشون میدی مامان به فدات این روزا قشنگ وقتی باهات حرف میزنیم تو هم باهامون حرف میزنی و همش میخوای باهات صحبت کنیم و بگیم و بخندی یه وقتایی میشه که من و بابایی با هم صحبت میکنیم و تو داری شیر میخوری ولی تا م...
14 شهريور 1395

سه ماهگی نی نی طلای مامان

تا چشم رو هم میزارم میبینم داره تند و تند میگذره اصلا دلم نمیخواد اینقدر زود بگذره و نی نی من زود بزرگ شه امروز چهارشنبه 10 شهریور ماه تو سه ماهت پر میشه و وارد چهار ماهگی شدی چه حس خوبیه وقتی از خواب پا میشم و تورو کنارم میبینم وقتی نگات میکنم اینقدر معصوم و مظلوم خوابیدی دلم میخواد بوسه بارونت کنم سه ماه پر از قشنگی گذشت الان دیگه قشنگ آغو میکنی دستات رو بالا میاری و دلت میخواد که هر چی که دستمون گرفتیم رو لمس کنی هنوز به غیر از اینکه انگشتمون رو تو دستت میگیری هیچی رو حاضر نیستی بگیری دستت وقتی گرسنه میشی و شیر میخوای اگه یه ذره دیر بهت شیر بدیم میخوای هرچی که نزدیک دهنت بیاد رو مک بزنی و اینقدر خوشکل و محکم مک ...
10 شهريور 1395

قهقه های پسری

گل پسر مامان رو امروز بردیم حموم و فردا مهمون داریم قراره همکارای مامانی برای دیدن نو رسیدمون بیان  ایلیای من سه ماهش چند روز دیگه تموم میشه و وارد چهار ماهش میشه پسری عاشق حموم کردنه وقتی میبریمش حموم حسابی به در و دیوار نگاه میکنه و بعد هم خیره میشه به شیر آب و صدای آب انگاری صدای آب بهش آرامش میده وقتی اون لحظه شیر آب رو میبندیم پسرطلای مامان گریه میکنه و میخواد که باز باشه یکمی هم خودش میترسه و تمام اعضای بدنش رو سفت میکنه و یه ترس عمیقی تمام وجودش رو میگیره ... دیگه نمیدونه مامان حسابی هواسش بهش هست و نمیزاره پسرش یه خراش کوچیک برداره تا امروز چند بار ایلیا طلام حمام شیر و حمام سرخ مغز بردیم و آقا حساب...
3 شهريور 1395
1