یک عدد نی نی خوش سفر3
ساعت 8.30 صبح رسیدیم بندر چارک تو راه نی نی کوچولوی من موقعی که تو بغلم بود حسابی میخندید ... گذاشته بودمت روی پاهام و برات شکلک در میاوردم تو هم از توی آینه ی آفتاب گیر من رو میدیدی و از خنده ریسه میرفتی ... من و بابا هم قند تو دلمون آب میشد ...فدای خنده های تو مامان جون لندیگراف ساعت 9.30 حرکت میکرد یه نیمرو و املتی با بابایی زدیم بر بدن و ایلیا هم نگامون میکرد چنان دهنی به هم میزد و زبونش رو برای خوردن بیرون میاورد که نگو ... میخواست همراه ما بخوره جیگرمامان هوا توی لندیگراف حسابی گرم بود و آفتاب ... سه تایی توی ماشین نشستیم و کلر روشن کردیم به ایلیا شیر دادم و خوابش کردم ... بابایی که خوابش گرفته بود گفتم استراحت کنه و ...